نگار فیض آبادی، انصاف نیوز: کریسمس در تهران طبق گزارشی که در ادامه می‌خوانید، به‌ گفته‌ی فروشنده‌ها برای مسلمان‌ها جذابیت بیشتری نسبت به ادیان دیگر دارد. با رونق فروش اینترنتی، رقابتی‌شدن بازار و گرانی اکسسوری‌ها، فروش بعضی مغازه‌ها پایین آمده‌است اما بعضی‌هایشان برای جبران، فروش اینترنتی را هم به کارشان اضافه کرده‌اند.

هشتگ کریسمس در اینستاگرام هم ده‌‌ها پست مرتبط با کریسمس را در صفحه‌ی گوشی‌مان نشان می‌دهد. از گوی چراغ‌دار و موزیکال بابانوئل گرفته تا بیسکوئیت‌های عروسکی تزئین‌شده، هرنوع اکسسوری خاصی برای کریسمس موجود است. پاکت‌نامه‌ها، طراحی ناخن با تم کریسمس، لباس‌های زمستانی طرح‌دار مخصوص این مناسبت هم از موارد دیگری هستند که صفحه‌های مجازی برای مخاطب‌هایشان ارائه می‌دهند. برای تهیه‌ی این گزارش انصاف نیوز ۱۵ مغازه بررسی و با فروشنده‌‌هایشان صحبت شد که البته برخی از آنها تمایلی برای حرف‌زدن نداشتند.

مشتری‌های مسلمان بیشتر استقبال می‌کنند

وارد خیابان میرزای شیرازی می‌شوم و درخت کریسمسی که در ویترین مغازه‌ی پروتئین‌فروشی وجود دارد توجهم را جلب می‌کند. از فروشنده می‌پرسم کالباس‌هایشان چه فرقی با کالباس‌های دیگر دارد؟ می‌گوید: «اینا هم ایرانیه اما رسپی‌شون ارمنیه.» در جوابم که می‌پرسم بیشتر مشتری‌هایتان مسلمان هستند یا مسیحی و ارمنی، می‌گوید: «۷۰درصد مسلمون‌ها برای خرید می‌آن و ۳۰درصد غیرمسلمون. به‌هرحال تعداد مسلمون‌ها بیشتره.»

به مغازه‌‌‌ی دیگری می‌روم. قبل از آنکه سوالی بپرسم، فقط با گفتن اینکه خبرنگار هستم و چند سوال ساده دارم، مغازه‌دار صورتش را به طرف دیگر می‌چرخاند و با بی‌میلی اما قاطعانه می‌گوید: «خانم تشریف ببرین مغازه‌ی بغلی. اونا جواب می‌دن. من وقت ندارم حرف بزنم.»

اختیار ندارید حرف‌هایم را منعکس کنید!

جلوی یکی از مغازه‌ها دخترهای جوان و خانم‌هایی همراه با بچه‌‌ی کوچک ایستاده‌بودند و با مغازه که دکور خوبی داشت، عکس می‌گرفتند. به فروشنده گفتم که خبرنگار هستم و می‌خواهم درباره‌ی حال‌وهوای کریسمس چند سوال بپرسم. فروشنده با خنده اما مصرانه گفت که «نه وقت دارم نه حوصله!»
وقتی می‌پرسم بیشتر مسیحی‌ها از او خرید می‌کنند یا مسلمان‌ها، می‌گوید مسیحی‌ها اما در ادامه از من می‌پرسد «چرا این سوال براتون مهمه؟ اصلا از کدوم خبرگزاری هستید؟» حالا که انگار جایمان عوض شده‌ باشد در جوابش می‌گویم از انصاف نیوز آمده‌ام. شنیده‌ام که بعضی از مسلمان‌ها از مراسم یا وسیله‌های کریسمس خوششان می‌‌آید.» 

  • خب شنیده‌هاتون هست دیگه. 
  • مایلم نظر شما که چندسال است در این شغل هستید را بدانم.
  • من آماری نمی‌تونم بهتون بدم. برو جای دیگه.

وقتی احساس می‌کنم شاید به خاطر نگرانی از دردسر احتمالی نمی‌خواهد جواب بدهد، می‌گویم اسم هیچ مغازه‌ای را نمی‌برم اما خانم دیگری که از فروشنده‌های آنجا بود گفت «مگه به اسمه؟ به اندازه‌ی کافی اذیت می‌کنن.»

  • می‌شه درباره‌ی این اذیت بیشتر توضیح بدهید؟
  • نه شما می‌تونی بنویسی، نه من می‌تونم بگم. من مصاحبه نمی‌کنم. 

کمی مکث می‌کنم تا ببینم می‌شود سوال دیگری بپرسم که فروشنده جواب بدهد یا نه. همان موقع یاد عابرانی می‌افتم که با ویترین همین مغازه در حال عکس‌گرفتن بودند. از مغازه‌داری که بیشتر از ۵۰سالش بود می‌پرسم:

  • اشکالی ندارد با دکور مغازه‌تان عکس می‌گیرند؟
  • بیرون که من نمی‌تونم وایسم بگم عکس نگیرید.

همان‌موقع یکی از مشتری‌های همیشگی مغازه می‌گوید اینجا انقدر خلاقانه است که نگران نیستند ازشان کپی کنند.

  • اگر بگویند عکس‌هایی که مردم می‌گیرند ممکن است برای تبلیغ دین مسیحیت باشد، چطور؟
  • خانم فروشنده سعی می‌کند همچنان لبخندش را حفظ کند اما با عصبانیت می‌گوید پس رسیدید به اصل مطلب! که برید مقاله بنویسید که ما داریم اینطوری تبلیغ می‌کنیم!
  • نه، من قراره فقط واقعیت را منعکس کنم.

آقای فروشنده، کمی صدایش را بالا می‌برد و می‌گوید:

  • فکر می‌کنید این تفکر از کجا می‌آد؟ از شما و خبرها می‌‌آد.
  • این تفکر ربطی به خبرنگار ندارد. من از خیلی‌ها پرسیدم و گفتند «ما به خاطر شادیِ فضا، از کریسمس خوشمون می‌آد.»

فروشنده‌ی خانم با شنیدن این حرفم کمی گاردش را کم می‌کند و با لحنی آرام اما گلایه‌آمیز می‌گوید:

  • خب اینو اونایی که باید بفهمن، می‌فهمن؟
  • متوجهم. ولی کسب‌وکارها ادامه دارند.
  • ادامه دارن ولی کلی اذیتشون می‌کنن.

می‌گویم از فروشتون هم نمی‌تونم بپرسم؟ فروشنده این‌بار حسابی شاکی می‌شود و می‌گوید بعید می‌دانم خبرنگار باشی. طورِ خوبی سوال نکردی. اصلا چرا سِکرت من باید به شما انتقال پیدا کند؟ 

صحبت به اینجا که می‌رسد می‌گویم برایم سوال است که چرا مردم، خبرنگار را از خودشان نمی‌دانند و فکر نمی‌کنند شاید بتواند برای خودشان کمکی باشد. آقا بازهم با لحنی عصبانی حرف می‌زد اما این‌بار خشمش از من یا سوال‌هایم نیست. می‌گوید «چون می‌دونم شما اون اجازه رو ندارید که حرفای دل ما رو بزنید. پس نمی‌تونید با قلمتون به نفع من بنویسید. خیلی رُک، چون میندازنت بیرون! این‌همه حرف بزنم ولی وقتی نتونی بنویسی، چه فایده‌ای برای من و شما داره؟ اگه بتونی بنویسی، من همه‌چی رو می‌گم.»

سعی می‌کنم به او اطمینان بدهم تا جایی که مقدور باشد، حرف‌هایش را انعکاس بدهم اما قانع نمی‌شود و دوباره تکرار می‌کند که «نمی‌تونی، اختیار نداری. منم حرفی نمی‌زنم.» فروشنده موقع خداحافظی، تلاش می‌کند تا با حس‌وحال بدی از مغازه‌اش بیرون نروم. برای همین می‌گوید «اگر می‌تونستی حرف‌هام رو منعکس کنی، اصلا میکروفون دستم می‌گرفتم و همه‌چیز رو می‌گفتم. ولی می‌دونم که نمی‌شه.» با خوشرویی خداحافظی‌ام را پاسخ می‌دهد و از مغازه بیرون می‌‌آیم.



نیازمندی های اصفهان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *