جان کسیدی، ژونالیست، مطلبی با عنوان «Joseph Stiglitz and the Meaning of Freedom» در وبسایت نیویورکر نوشته است که متن آن با ترجمهی محمد ابراهیم باسط در سایت ترجمان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.
فردریش هایک، اندکی پیش از پایان جنگ جهانی دوم، کتابی نوشت به نام راه بردگی. از قضای روزگار، این مرثیهنامۀ ضدسوسیالیستی به یکی از کتابهای مقدس نئولیبرالهایی تبدیل شد که در دهههای پایانی قرن بیستم، جهان را فتح کردند. جوزف استیگلیتز، یکی از پرآوازهترین منتقدان سیاستهای نئولیبرالی، در کتاب جدید خود میگوید یکی از بزرگترین مشکلات هایک و همفکرانش، این است که معنای «آزادی» را چنان تغییر دادند که آزادیخواهی مساوی شد با استثمار، نابرابری و فقر عمومی.
جان کسیدی، نیویورکر— در روزهای نخست همهگیری کرونا، وقتی هنوز خبری از واکسن نبود و هر روز در ایالات متحده بیش از هزار نفر مبتلا جان خود را از دست میدادند، جوزف استیگلیتز، استاد و برندۀ نوبل اقتصاد، همراه همسرش در خانه قرنطینه بودند. استیگلیتز، که اکنون ۸۱ سال دارد، جزو افراد در معرض خطر بود و دستورالعملهای دولتی دربارۀ ماسکزدن و فاصلهگذاری اجتماعی را با وسواس مراعات میکرد.
البته همه این کار را نمیکردند و راستهای سیاسی اعتراض میکردند که اجبار به ماسکزدن، بهطور خاص، نقض ناموجه آزادی فردی است. استیگلیتز قویاً با این حرف مخالف بود. همین اواخر به من میگفت «فکر میکردم خیلی روشن باشد که این مثالی است از مواقعی که آزادی یک نفر مساوی با ناآزادی نفر دیگر است. زدن ماسک نقض آزادی یک نفر بهصورت بسیار جزئی بود، ولی نزدن ماسک بهطور بالقوه میتوانست نقض فاحش آزادی دیگران باشد».
این موضوع همچنین موجب شد استیگلیتز، که در دولت کلینتون رئیس شورای مشاوران اقتصادی کاخ سفید بوده، به فکر بیفتد که تجربۀ همهگیری میتواند فرصتی برای بررسی گستردۀ مسئلۀ آزادی و ناآزادی باشد، همان چیزی که او سالها از منظر اقتصادی به آن اندیشیده بود. حاصل این تفکرات کتاب جدیدی شد به نام راه آزادی: اقتصاد و جامعۀ خوب1، که هدفش بازپسگیری مفهوم آزادی بهنفعِ لیبرالها و ترقیخواهان است.
او مینویسد «آزادی ارزشی مهم است که آن را پاس میداریم و باید چنین کنیم، اما پیچیدهتر و ظریفتر از القائات راستیهاست. خوانش محافظهکاران فعلی از معنای آزادی یک خوانش سطحی، اشتباه، و ایدئولوژیزده است. راستها مدعی طرفداری از آزادی هستند، اما نشان خواهم داد که تعریف آنها از این کلمه و راهی که برای رسیدن به آن معرفی میکنند نتیجۀ عکس خواهد داد و آزادی اکثر شهروندان را بهطور گسترده کاهش میدهد».
عنوان کتاب او کنایهای است به راه بردگی نوشتۀ فریدریش هایک، مرثیهای علیه سوسیالیسم که در ۱۹۴۴ منتشر شد. استیگلیتز برای این که دعوی خود را به کرسی بنشاند، خواننده را وارد سفری طولانی در اندیشۀ اقتصادی و تاریخ اقتصادی جدید میکند، که همه را شامل میشود، از جان استوارت میل و هایک و میلتون فریدمن -نویسندۀ سرمایهداری و آزادی، که تا مدتها کتاب مقدس بازار آزاد به حساب میآمد- تا رونالد ریگان و دونالد ترامپ. این سفر گاهی دشوار میشود، بهویژه وقتی استیگلیتز به توضیح برخی مفاهیم اقتصادی پیچیده میپردازد، اما ادعای اصلی او در تمام مسیر کاملاً روشن است و جوهر آن در نقلقولی از آیزیا برلین بیان شده، که او در صفحۀ نخست کتاب آن را ذکر کرده و مکرراً به آن بازمیگردد: «آزادی برای گرگها اغلب به معنای مرگ برای گوسفندها است».
استیگلیتز نه از اجبارِ ماسکزدن در دورۀ همهگیری، بلکه از حمل اسلحه در آمریکا و مشکل خشونت فراگیر آغاز میکند. او میگوید دلیل اینکه آمار مرگ با اسلحه در ایالات متحده بسیار بیشتر از سایر کشورهاست ساده است. چون در آمریکا اسلحه بیشتر است و، به برکت خوانش جهتدار دادگاهها، ازجمله دادگاه عالی، از الحاقیۀ دوم [قانون اساسی]، اکنون بسیاری از آمریکاییها به فکر تهیۀ سلاح هستند یا بعضاً کمُدی پر از تفنگهای نیمهخودکار دارند و معتقدند مطابق قانون اساسی داشتن سلاح حق آنهاست. او مینویسد «حقوق یک گروه، یعنی صاحبان اسلحه، بالاتر از حق حیات قرار داده شده، که از نظر اکثر افراد حقی بسیار بنیادینتر است. اگر جملۀ آیزیا برلین را با عبارت دیگری بیان کنیم، میشود گفت ’آزادی صاحبان اسلحه اغلب به معنای مرگ بچهمدرسهایها و بزرگسالانی است که در تیراندازیهای جمعی کشته میشوند‘».
خشونت مرتبط با اسلحه و گسترش بیماری توسط کسانی که از مراعات دستورالعملهای بهداشتی امتناع میکنند مصادیق چیزی هستند که اقتصاددانان به آن پیامدهای جانبی2میگویند، کلمهای عجیب که برگرفته از این واقعیت است که برخی اعمال (مثلاً امتناع از ماسکزدن) یا تراکنشهای بازار (مثلاً فروش اسلحه) ممکن است پیامدهای منفی (یا مثبت) برای جهان بیرونی داشته باشند. استیگلیتز مینویسد «پیامدهای جانبی همهجا هستند». بزرگترین و معروفترین پیامدهای جانبی منفی همین آلودگی هوا و تغییرات اقلیمی است، که ناشی از آزادی کسبوکارها و آزادی افراد در اقداماتی با پیامدهای مضر است. استیگلیتز اشاره میکند که دلیل دفاع از محدودشدن این آزادیها این است که «آزادی انسانها در نسلهای بعدی بیشتر میشود و آنها میتوانند روی سیارهای زیستپذیر، بدون صرف پولهای هنگفت برای تطبیقیافتن با تغییرات عظیم در آبوهوا و سطح دریاها، زندگی کنند».
بنا به استدلال استیگلیتز، در همۀ این موارد، توجیه اِعمال محدودیت بر رفتار این است که رفاه و آزادی انسان را درمجموع افزایش میدهد. به زبان هزینه و فایده، هزینۀ نقض آزادیِ عمل فردی بسیار کمتر از فایدۀ آن برای جامعه است، پس فایدۀ خالص مثبت میشود. مسلماً بسیاری از صاحبان اسلحه و مخالفان ماسکزدن مدعی خواهند شد که این حرفها درست نیست. استیگلیتز با اشاره به آمار خشونتهای مرتبط با اسلحه و استناد به مطالعات علمیِ صورتگرفته روی تأثیر ماسکزدن و فاصلهگذاری اجتماعی در نرخ انتقال کرونا، این مدعیات را بیدرنگ رد میکند و اصرار دارد که سرچشمۀ اصلی منازعه تفاوت در ارزشهاست. او میپرسد «آیا فرد وظیفهشناسی پیدا میشود که واقعاً باور داشته باشد حق ماسکنزدن و اذیتنشدن مهمتر از حق حیات است؟».
استیگلیتز در سال ۲۰۰۲، پنج سال پس از آنکه کاخ سفید را ترک کرده بود، کتاب جهانی شدن و مسائل آن را منتشر کرد، که نقد شدیدی بر صندوق بینالمللی پول بود -آژانس چندجانبۀ وامدهی مستقر در واشنگتن. موفقیت این کتاب -و جایزۀ نوبل- او را به یک چهرۀ عمومی تبدیل کرد و طی سالیان او با عناوین دیگری، دربارۀ بحران مالی جهانی، نابرابری، هزینۀ جنگ عراق و سایر موضوعات، آن را پی گرفت. استیگلیتز به عنوان یک عضو پرسروصدای جبهۀ ترقیخواه حزب دموکرات از مقررات مالی سختگیرانهتر، کاهش بدهی بینالمللی، نیو دیل سبز و مالیاتهای سنگین روی درآمدهای بسیار بالا و ثروتهای انباشتشدۀ عظیم اعلام حمایت کرده است.
طی مصاحبۀ رسمی ما، استیگلیتز به من گفت مدتها به مفهوم منفی آزادی خرده گرفته است، مفهومی که مورد استفادۀ اقتصاددانان و سیاستمداران محافظهکار است و اصولاً به معنای توانایی فرار از مالیات، مقررات و دیگر اشکال اجبار دولتی است. استیگلیتز به عنوان اقتصاددانی که به تفکر نظری خو کرده آزادی را به معنای گسترش «مجموعهفرصتها» میداند -یعنی دامنۀ گزینههایی که افراد میتوانند از بین آنها انتخاب کنند- که البته اینها معمولاً، در نهایت، بر اساس درآمد فرد محدود میشوند. اگر آزادی را در این معنای مثبتتر دوباره قالببندی کنید، هر چیزی که دامنۀ انتخابهای فرد را کاهش دهد، مثل فقر، بیکاری، یا بیماری، محدودیتی اساسی برای آزادی قلمداد خواهد شد. برعکس، سیاستهایی که فرصت انتخاب را برای افراد گسترش میدهند، مثلاً پرداخت حقوق حمایتی و یارانه به آموزش کارگران یا آموزش عالی، آزادی را تقویت خواهند کرد.
استیگلیتز در کتاب راه آزادی با اتخاذ همین چارچوب، جدیترین نقدهایش را بر اقتصاددانان بازار آزاد، سیاستمداران محافظهکار و گروههای لابیگر بازار وارد میکند، کسانی که طی دو نسل گذشته به بهانۀ گسترش آزادی دست به تقویت سیاستهای حامیِ منافع ثروتمندان و قدرتمندان، به بهای منافع کل جامعه، زدهاند. این سیاستها شامل قطع مالیات افراد ثروتمند و شرکتهای بزرگ، قطع برنامههای اجتماعی، کاهش بودجۀ طرحهای دولتی و آزادسازی شرکتهای صنعتی و مالی از نظارت قانونی بوده است. از میان مضراتی که محصول این برنامۀ محافظهکارانه بوده، استیگلیتز به این موارد مشخصاً اشاره میکند: اوجگیری نابرابری، نابودی محیط زیست، تقویت انحصارهای شرکتی، بحران مالی ۲۰۰۸ و ظهور عوامگراهای دستراستی خطرناک مانند دونالد ترامپ. چنانکه او میگوید، این پیامدهای محنتبار لازمۀ هیچیک از قوانین طبیعی یا قوانین اقتصاد نبوده است. بلکه اینها «انتخاب بودند، محصول قوانین و مقرراتی بودند که اقتصاد ما را هدایت میکرد. اینها طی دههها نئولیبرالیسم شکل گرفتهاند، و نئولیبرالیسم بود که اشتباه میکرد».
البته رویکرد استیگلیتز به آزادی واقعاً نو نیست. این جملۀ روسو معروف است که میگفت «آدمی آزاد زاده میشود و همهجا در بند است». آمارتیا سن، اقتصاددان و فیلسوف دانشگاه هاروارد، در کتاب توسعه به مثابه آزادی، چاپ ۱۹۹۹، در بستر مباحث مربوط به فقر و رشد اقتصادی در کشورهای در حال توسعه، میگوید هدف توسعه باید گسترش «تواناییهای» افراد -«توانایی» از نظر او یعنی افراد فرصت داشته باشند کارها را طوری انجام دهند که موجب تقویتشان شود- آموزشدیدن و بهرهمندی از آزادیهای سیاسی باشد. راه آزادی در این سنت قرار میگیرد، که شامل فیلسوف نامدار دیگری یعنی فرانکلین دلانو روزولت نیز میشود. استیگلیتز به سخنرانی «چهار آزادی» روزولت در ژانویه ۱۹۴۱ ارجاع میدهد، که رئیسجمهور در آن به آزادی بیان و آزادی پرستش، به عنوان آزادیهای بنیادینی که همه افراد باید داشته باشند، «آزادی از نیاز» و «آزادی از ترس» را نیز اضافه میکند.
استیگلیتز مینویسد «کسی که در منتهای نیاز و ترس قرار دارد آزاد نیست». او شرح میدهد که در تجدید دیداری با همکلاسیهای دبیرستانیاش در شهری که در آن بزرگ شده بود -گری در ایندیانا، که زمانی مرکز تولید فولاد بوده- آنها به او گفتهاند «میخواستند وقتی دیپلم گرفتند در کارخانه کار پیدا کنند، درست مثل پدرانشان. اما بهدلیل رکود اقتصادی هیچ انتخابی -هیچ آزادیای- نداشتند، جز اینکه به ارتش ملحق شوند … غیرصنعتیسازی موجب شده بود شغلهای تولیدی نابود شوند و فقط فرصتهایی باقی بماند که از آموزش نظامی آنها بهره میبردند، مثل پیوستن به نیروی پلیس».
استیگلیتز همچنین اقتصاددان ارشد مؤسسۀ روزولت است، یکی از اتاقهای فکر ترقیخواهان. او ادعا نمیکند که دستورالعمل مطمئنی برای احیای شهرهای درحال نابودی فولاد آمریکا دارد. اما در نیمۀ دوم راه آزادی خواستار ایجاد نوعی «سرمایهداری ترقیخواهانه» میشود که هیچ شباهتی به سرمایهداری نئولیبرالی ندارد، یعنی چیزی که دو دهۀ گذشته را صرف نقد آن کرده است.
در این «جامعۀ خوب»، دولت طیف کاملی از مالیاتها، هزینهها و سیاستهای نظارتی را برای کاهش نابرابری، مهار قدرت شرکتها و توسعۀ انواع سرمایههایی به کار میگیرد که در آمار و ارقام تولید سرانۀ ملی یا صورتهای سود و زیان شرکتها دیده نمیشود: سرمایۀ انسانی (آموزش و پرورش)، سرمایۀ اجتماعی (هنجارها و نهادهایی که اعتماد و همکاری را تقویت میکنند)، و سرمایۀ طبیعی (منابع زیستمحیطی، مانند اقلیم پایدار و هوای پاک). تعاونیهای غیرانتفاعی و کارگری نقش بزرگتری نسبت به اکنون خواهند داشت، بهویژه در بخشهایی که کسب سود بهراحتی میتواند منجر به سوءاستفاده شود، مانند مراقبت از بیماران و سالمندان.
استیگلیتز بهلحاظ سیاسی ابتدا خودش را میانهرو میدانست. طی سالیان، او به سمت چپ گرایش پیدا کرد و رفتهرفته بیشتر به چگونگی وضع قوانین و سیاستها و نحوۀ اجرای آنها و اینکه چه کسانی از آنها سود میبرند حساس شد. در راه آزادی، او دیوان عالی را به دلیل اتخاذ همان دیدگاه «نویسندگان سفیدپوستِ بردهدارِ پیشنویس قانون اساسی» بهتندی محکوم میکند و یادآور میشود که میلیاردرهای محافظهکار و شرکتهای بزرگ ضامنِ انقلاب سیاستگذاری نئولیبرالی بودهاند، که به قول استیگلیتز به شرکتهای بزرگ «آزادی استثمار» داده است. او مینویسد «ما نمیتوانیم توزیع فعلی درآمد و ثروت را از توزیع فعلی و تاریخی قدرت جدا کنیم».
با توجه به این شرایط، و ظهور عوامگرایان اقتدارگرایی مانند ترامپ، اوربان و بولسونارو، بهراحتی میتوان چشمانداز ایجاد «جامعۀ خوبی» را که استیگلیتز توصیف میکند محکوم به شکست دانست، جامعهای که در آن «آزادیهای شهروندان برای شکوفاشدن، بالفعلکردن تواناییهایشان… در بالاترین حد خود قرار دارد». او تصور نمیکند که برندهشدن در جنگ اندیشهها برای ایجاد چنین دگرگونیای کافی است. اما این حرف او نیز قطعاً درست است که اگر «موفق شویم تبلیغات دروغ راستها دربارۀ آزادی را خنثی کنیم»، و مفهوم رایج آزادی انسان را در جهتی دوسویهتر و مثبتتر بازسازی کنیم، گام مهم اول را برداشتهایم.
و چقدر این احتمال وجود دارد؟ استیگلیتز در کتابش تعدادی دلیل برای بدبینی فهرست کرده است، ازجمله اینکه «ایدئولوژی نئولیبرال به اعماق جامعه رسوخ کرده» و مردم با سماجت «اطلاعاتی را که خلاف پیشفرضها و پیشپنداشتهایشان باشد رد میکنند». در سمت مثبت ماجرا، او به رد گستردۀ رویکرد نئولیبرال نسبت به مسائلی مانند نابرابری و تغییرات اقلیمی، بهویژه در میان نسل جوان، اشاره میکند.
حین گفتگویمان، او به عنوان شاهد مثالی بر تغییرات عمده در نگاه به سیاستگذاری اقتصادی، سیاست صنعتی بایدن را نقل کرد که محرکهای سخاوتمندانهای برای تولیدکنندگان و خریداران انرژی سبز و خریداران ماشینهای برقی تدارک دیده است. او گفت «نئولیبرالیسم حالت تدافعی گرفته است». اما به نیروی ماندگار شعارهای سادهانگارانۀ آزادی نیز اشاره کرد و تأکید کرد نمیخواسته خوشبینِ سادهلوح به نظر برسد. او گفت «در مجموع خوشبین هستم، اما نبردی پیش رو داریم».
این مطلب را جان کسیدی نوشته و در تاریخ ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ با عنوان «Joseph Stiglitz and the Meaning of Freedom» در وبسایت نیویورکر منتشر شده است و برای نخستینبار در تاریخ ۹ آبان ۱۴۰۳ با عنوان «آیا میتوان طرفدار آزادی بود و حامی استثمار و نابرابری؟» و با ترجمۀ محمد ابراهیم باسط در وبسایت ترجمان علوم انسانی و سپس با همین عنوان در سیودومین شمارۀ مجلۀ ترجمان منتشر شده است.
جان کسیدی (John Cassidy) از سال ۱۹۹۵ نویسندۀ نیویورکر بوده و در این مجله ستونی با موضوع سیاست و اقتصاد دارد.
پاورقی
1 The Road to Freedom: Economics and the Good Society
2 externalities
انتهای پیام